-
شبح آینه پوش...
یکشنبه 29 آذرماه سال 1388 15:32
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم چند وقت است که تنها به تو می اندیشم به تو آری به تو یعنی به همان منظر دور به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور به همان سایه همان وهم همان تصویری که سراغش ز غزل های خودم می گیری به همان زل زدن از فاصله دور به هم به همان شیوه ی فهماندن منظور بهم به تبسم به تکلم به دلارایی تو به خموشی به...
-
بمیرم...
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 10:28
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم اصلا به تو برخورد مسیرم که بمیرم یک قطره ی آبم که در اندیشه دریا افتادم و باید بپذیرم که بمیرم از خاک و گل خویش شکایت نتوان کرد من ساخته از خاک کویرم که بمیرم از زندگی بی تو گریزانم و بیزار آنقدر که بگذار بمیرم که بمیرم
-
صدا...
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 18:06
صدا ز کالبد تن به در کشید مرا صدا به شکل کسی شد به بر کشید مرا صدا شد اسب ستم روح من کشان ز پی اش به خاک بست و به کوه و کمر کشید مرا بگو کدامین نقاش نا موافق بود که با دو دیده ی همواره تر کشید مرا چه وهم داشت که از ابتدای خلقت من غریب و کج قلق و در به در کشید مرا دو نیمه کرد مرا پس تورا کشید از من پس از کنار تو این...
-
من و روز مرگی هایم
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 18:18
این روز ها همه چیز طعم گس یکنواختی به خود گرفته همه ی ثانیه ها در رفت و آمد روزمرگی اند و ما درست مانند ربات ها ساعتمان را با دلواپسی/خستگی /و تنهایی هایمان کوک میکنیم یادمان نیست از چه مسیری به خانه رسیدیم و یا به کارتن خواب های محله سکه ای دادیم یا نه... ضربان خنده بر لبانمان جوانمرگ شده و خوشبختی واژه ای چون وصال:...
-
سلام بر نگاه مهربانتان...
شنبه 21 آذرماه سال 1388 18:08
سلام بر نوازش نگاه مهربان شما که هماره مرا ورق زده اید خدای بزرگ را شاکرم که وبلاگ ؛در میان ابرها؛ را پس از بلاگفا/پرشین بلاگ/ پارس وبلاگ در بلاگ اسکای نیز افتتاح نمودم امیدوارم لحظات خوبی را در این وبلاگ به تجربه بنشینیم... . . . یادمان باشد خورشید یکروز از مغرب طلوع خواهد کرد...